در سکوتِ پر سر و صدای شلوغی های شهر، از پنجره صندلی جلو به خودرو های در حال حرکت نگاه می کرد. بدونِ لحظه ای توقف، تنها می خواستند به مقصد موقت خود برسند و تا هنگام استفاده بعدی استراحت کنند! شاید مسیر اشتباهی را طی می کنند. یا حتی مسیر درستی را با شیوه رانندگی اشتباهی طی می کنند. نمی دانم. و بد تر آنکه؛ نمی دانند.
در پُشتِ نقاب های مسخره شان گُم می شوند و گُمراه می کنند و گمراه تر می شوند! دروغ می گویند و دروغ می گویند و از دروغ شنیدن نِفرَت دارند.!!!
گاه نقاب هایی دارند که حتی برای خودِشان هم دِلهُره آور می شَوَد!
برای خود ارزشی قائل نیستند و سعی در ادامه ی حیاتِ خود همراه با حجمِ تناقضاتِ متناقضِ ذهن هایِ کم ظرفیتِ پُر شده از بی ارزش هایِ مقدسِ ارزشمند را دارند!!!
اما هر اندازه شب تاریک شود، باز هم ستاره هایی درخشان آن را روشن نگه می دارند.
اما هر اندازه شب طولانی شَوَد، باز هم خورشید طلوع خواهد کرد.
به امید فردایی روشَن.
درباره این سایت